کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

دغدغه این روزها ۱

این روزها یه آرامش و آسودگی خیال عجیب دارم بخصوص بعد از تموم شدن کارم بیشتر روز توی خونه هستم و تا عصر هم که مجید میاد خونه تنهام و به کارهای دلخواهم مشغول میشم. برای من آرامش و نظم توی زندگی همیشه خیلی مهم بوده و هست و نهایت تلاشمو برای داشتنشون کردم. هرچند گاهی بخاطر مشغله های کاری یا درسی این حسم نسبتا کمرنگ شده اما همیشه موقتی بوده و امیدوار بودم که بعد از مدت کوتاهی به وضعیت سابقم برگردم. ولی حالا همه ش حس میکنم حس این روزهام یه آرامش قبل از طوفانه. یه دلیلش میتونه دیده ها و شنیده هام از اطرافیان و با تجربه ها باشه که مثلا میگن با اومدن بچه زندگی آدم واژگون میشه!! همه ی برنامه های آدم بهم میریزه. همه وقتت پر میشه و فرصتی برای امور شخصی نمیمونه و ... خب این حرفها یکم نگرانم میکنه. چون واقعا برای من حس اطمینان و آرامش خیلی مهم هست و همه ش به این فکر میکنم که چطور میتونم مدیریت زمان کنم و به همه چی برسم از همه مهم تر به دختر نازم و خودم و همسرم و خونه و زندگی و .... البته انتظار اینو ندارم که هیچ تغییری تو زندگی رخ نده  و همه چی ثابت بمونه اما دلم میخواد تحت کنترلم باشه و خودم زمانبندی کنم. یه دغدغه دیگه هم مربوط به روابط خودم و همسرم هست و نمیدونم حضور یه بچه چقدر میتونه تاثیرگزار باشه؟ هر چی باشه تا الان همیشه خودمون دوتا بودیم که برنامه هامونو تعیین میکردیم. زیاد تحت تاثیر سایر عوامل نیستیم. برای هم تا میتونیم وقت میذاریم و مسلما همه توجه مون معطوف به هم هست. اما بعدا با وجود یه نوزاد کوچیک و تمام احتیاجاتش واضحه که دیگه تایم های دونفری خیلی کم میشه. شاید حتی وقت نکنیم به هم فکر کنیم! یعنی میشه؟! آماده شدن برای این همه تغییر سخته خداییش. حالا از همه دوستان که تجربه یا نظر خاصی دارن میخوام راهنماییم کنن.

از خواسته های این دورانم اول از هر چیز سلامت کامل فرزندمون هست. که از خدا میخام بدون هیچ ناراحتی و در صحت کامل باشه. خودم تا اونجا که توان دارم تلاشمو میکنم و امیدوارم که ناخواسته کوتاهی نکرده باشم. از دیروز هم بطور جدی تمرینات کششی مربوط به این دوران و تقویت بدن برای ماه های آخر و آمادگی برای زایمان  رو شروع کردم روزانه حدود 45-60 دقیقه . دوست دارم یه دختر خیلی ناز و دوست داشتنی و آروم و خوش اخلاق باشه. هر روز هم باهاش صحبت میکنم و نصیحت های لازمو میکنم ازش میخام که دختر آرومی باشه به حرف مامان گوش بده و مثل بعضی از بچه ها سر و صداهای ناخراشیده در نیاره. روز سشنبه برای تست قند خون رفتم ازمایشگاه. بعد از من یه مامان با دختر 6 ماهه ش اومد و بچه رو (مهدیس) روی تخت خابوند که خودش بره روی صندلی خونگیری. دختره هم خیلی آروم بود فقط موقعی که مامانش تنهاش گذاشت یکم اخم کرد منم فرصتو غنیمت دونستم و رفتم بالای سرش و باهاش حرف زدم سریع آروم شد و کلی برام خندید. منم همهش به دختر خودم فکر میکردم و قند تو دلم اب میشد. مامانش میکفت تو بارداریش خرما زیاد میخورده و همین باعث شده که بچه اینقدر ارومه. به منم توصیه کرد. منم دیشب هر چی خرما تو خونه داشتیم هسته هاشو در اوردم تا حلوا خرمایی درست کنم چون اونجوری خیلی بیشتر میتونم بخورم. البته هنوز پروِژه به اتمام نرسیده. از طرفی هم نگران موقع زایمانم هستم خیلی دوست دارم طبیعی زایمان کنم و درد و سختی ش برام قابل تحمل و کوتاه باشه. هرچی باشه اولین تجربه م هست و اصلا برام قابل تصور نیست. تا اونجایی که بشه پای صحبت دوستان و اطرافیان میشینم تا بیشتر بتونم از اون زمان اطلاع داشته باشم و به خودم کمک کنم.

یه کار دیگه که توی برنامه م گذاشتم برای این روزها که اوقات فراغتم هم زیاده آماده کردن خونه برای ورود دخترمون هست. میخام یه خونه تکونی اساسی بکنم. از اتاق خوابها گرفته تا آشپزخونه و کابینتها و سرویس ها و کمد های لباس و دراور و همه جا خلاصه. دوست دارم اون لحظه ای که دختر گلمو تو آغوش میگیرم و وارد خونه میشم همه جا برق بزنه و مثلا یه لکه روی شیشه یا قالی نبینم. البته این کارو باید سریعتر شروع کنم چون بمرور برام سخت تر میشه و در نهایت هم که بخاطر موقعیت خونمون که طبقه سوم هست و آسانسور نداریم باید 2-3 هفته قبلش برم خونه مامان و بابا و روزهای آخر رو اونجا طی کنم که اگه احیانا زایمان جلو افتاد نخوام پله نوردی کنم. شایدم بچه صبر نکرد و توی همون راه پله ها بدنیا بیاد اونوقت یه عمر باید بگه که من متولد راه پله ام!!

باید قبل از رفتنم از تمیز و مرتب بودن همه جای خونه مطمئن بشم. دیگه بعد از تولد هم که فرصتی برای نظافت خونه نیست. این یکی از مهمترین کارهام تو این روزها هست. البته به کمکهای اساسی همسرم نیاز دارم که باید توی یه فرصت خوب تو خونه باشه و بتونه کمک کنه. بعد از نظافت هم نوبت میرسه به چیدمان اتاق خانوم کوچولو. اونم اکثر خرید ها انجام شده اما همه تو بسته هاشون هستن و چیدمانش مونده برای بعد از مرتب شدن خونه. از طرفی هم فکر میکنم چیده شدن اتاقش دیگه خیلی بی تاب ترمون میکنه و بعدش دیگه صبر کردن برای تولدش سخت میشه. آخه فکر میکنم به اینکه هی برم توی اتاق همه چی مرتب و اماده نگهداری از عروسکمون هست اما خودش نیست. اینجوری خیلی جای خالیش بیشتر حس میشه.

اینا یه بخشی از دغدغه های این روزهام هست. ولی ادامه دارد...

نظرات 3 + ارسال نظر
mahtab شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:49 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

salam
az ashnaei ba shoma khoshhalam azizam
mamnun

mahtab شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:22 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

age neveshtehaye ghablimo khunde bashi mibini ke manam az in daghdagheha kheili dashtam
ama umadam begam aslan negran nabash
ruhiyeye manam be shoma nazdike va negaraniham mesle shoma bud ama khoda khub balade chikar kone

سلام مهتاب جون خوش اومدی
تو اولین دوستی هستی که اینجا اومدی و از این لحاظ برام یه دوست خاص شدی
اتفاقا منم خیلی احساس نزدیک بودن نسبت بهت داشتم. مطمئنا تجربیاتت برام خیلی مفیده
همه توکلم به خدا هست

ایسن چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.manoayande.blogfa.com

سلام
امیدوارم نی نی تون به سلامتی به دنیا بیاد و کاشانه عشقتون رو گرمتر کنه

ممنون ایسن جون.
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد