کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

نمیدونم چرا کارهای خونه ی ما تموم نمیشه! دو نفر و نصفی هستیم و رفت و امدمون هم حداقله. کارم خیلی سبک شده و بیشتر وقتم خونه هستم و مشغول کارهای خونه اما تموم نمیشه و باز یه گوشه ی خونه نامرتبه اونجارو تمیز میکنم یه جای دیگه بهم میریزه و .. این دور ادامه دارد. همونطور که حدس می زنید بیشارین سهمو تو این وضعیت جوجه فسقلی داره که عشقش خالی کردن کمد و کشو و کابینته. کلافه شدم از این بی نظمی و خستگی هام.

نرسیدم تو این مدت پست بزارم و از تعطیلات بگم. روز عید با ماشین رفتیم شهرمون و یه روز به اتفاق فامیل باغ بودیم که حسابی خوش گذشت تولد عسل هم خونه مامانم گرفتیم که اونم خیلی خوب برگزار شد و عسل باوجود کم خوابی هاش حسابی خوش اخلاق بود. همون روز هم رفتیم آتلیه و کلی عکس تکی و دو نفره و سه نفره گرفتیم. بعد از تعطیلات هم یه مسافرت کوتاه رفتیم تا سه شنبه شب که رسیدیم خونه مون. این بار رفتیم سمت یاسوج و شهرکرد که تو این فصل هوای عالی داشتن و بهمون خیلی خوش گذشت و کلی انرژی با خودمون آوردیم. فقط با وجود عسل حس کردیم که خیلی راحت تر بودیم اگه همسفر داشتیم. اینجوری تمام وقت یکی مون(90% مواقع من) مراقب عسل بودم و همسر همه ی کارهارو می کرد. اما اصلا احساس خستگی نمی کردو قصد داشتیم تا آخر هفته بمونیم که براش کار پیش اومد و برگشتیم. فردا هم دوباره یه سفر دو روزه ی کاری باید بره و من هنوز تصمیم نگرفتم که همراهیش کنم یا بمونم خونه و به کارهای عقب افتاده برسم. از بعد از سفر مشغله ی همسر زیاد شده و بیشتر کارهای خونه بعهده ی خودم هست و اون فقط با عجله خریدهای خونه رو انجام میده. 

عسل اینقدر شیرین و خوردنی شده که دوست دارم یک لحظه شو هم از دست ندم. با سه چهارتا کلمه که بلده تمام وقت درحال صحبت و شیرین زبونیه و از همه بیشتر خودشو برای بابا لوس میکنه و خیلی بهش علاقه داره. تازگی دوست داره یکم ازمون فاصله بگیره و بعد دستاشو باز میکنه و می دوه سمتمون و محکم بغلش میکنیم و یه دل سیر میبوسیمش. تو سفر و حتی چند روز بعد از برگشتن بی اشتها بود و بوضوح لاغر شد اما چند روزه که بهتر شده و هر طوری هست غذاشو میخوره. شنبه بردمش برای واکسن و مراقبتهای یکسالگیش که خداروشکر خوب بود.

پی نوشت: دلم یه دل سیر کتاب خوندن میخاد و تماشای فیلم

چه کسی جواب حقوق از دست رفته ی این بچه ها را میدهد؟


دختر من یکسالشه و هنوز وابستگی زیادی به شیر خوردن داره و در آغوش گرفتن.

دختر من یکسالشه و تو خواب خیلی به سر و صدا حساسه و باید سکوت برقرار کنیم و نور محیط هم کم کنیم.

دختر من یکسالشه و دغدغه ی بزرگمون تغذیه ی روزانه ش هست که از تمام گروه مواد غذایی براش تهیه می کنم و به هر روش ممکنی متوسل می شیم که کاملا یا بخش زیادی شو بخوره.

دختر من یکسالشه و دقت زیادی روی خوردن قطره های مکملش داریم که نسبت به یکیش(قطره آهن) خیلی بی علاقه هست و اونو از شرکت دارویی های متفاوت می گیریم به این امید که طعمشو بپسنده.

دختر من یکسالشه و موقع خوابیدنش حتما باید تو بغلم شیر بخوره و موهاشو نوازش کنم تا کم کم چشماش گرم بشه.

دختر من یکسالشه و به تماشای تلویزیون و بخصوص بعضی آهنگ ها خیلی علاقه نشون میده و محوشون میشه.

دختر من یکسالشه و عاشق بیرون رفتن، گردش و بازی با بچه ها یا حتی تماشا کردن اونها توی پارک هست.

دختر من یکسالشه و علاقه ی خیلی عجیبی به پدرش داره و از وقتی که پدرش وارد خونه میشه میره به استقبال و اصلا دوست نداره از بغل بابا بیاد بیرون.

دختر من یکسالشه و تقریبا با ذائقه ش آشنا شدم و سعی می کنم غذاهاشو مطابق با ذائقه ش تهیه کنم که با اشتها بخوره و از طرفی هم براش تکراری نباشه.

دختر من یکسالشه و توجه زیادی به روحیاتش می کنیم تا چیزهایی رو که علاقه داره براش مهیا کنیم و اگه چیزی آزارش میده یا دوست نداره ازش دور نگه داریم.

دختر من یکسالشه و برام تمیز بودن بدن و لباسش خیلی مهمه و روزانه می برمش حمام که برای خودش هم نشاط آوره.

دختر من یکسالشه و یکی از مشغولیتهای ذهنیمون تعویض پوشکش هست که سر ساعت یا در مواقع اضظراری باید سریعا انجام بشه و بعد از شستشو و خشک کردن حتما از کرم های مخصوص استفاده می کنیم و برای بهتر بودن تاثیرش هر دو روز نوع کرم رو تغییر میدیم.

دختر من یکسالشه و با توجه به کنجکاوی بچه ها توی این سن خیلی مراقبش هستیم که کار خطرناکی نکنه و یا شی آلوده ای تو دهنش نبره و محیط خونه رو براش امن و پاکیزه حفظ می کنیم.

دختر من یکسالشه و برنامه ی تفریح و بیرون رفتن و مهمونی و .. مطابق با اون تنظیم می کنیم که مخصوصا با برنامه خوابش تداخل نداشته باشه.

دختر من یکسالشه و ....

می دونم و می بینم که توی غزه هم بچه هایی همسن و سال با دختر ما و یا کوچکتر و بزرگتر با همین ویژگی ها و پدر و مادرهای نگران فرزندانشون ( اگه زنده باشن) فراوون هستن. نوزادها و شیرخوارهایی که مادرشونو کشتن یا اگه زنده هستن بدنشون رمقی نداره که شیر تولید بشه. بچه هایی که در مقابل چشمهاشون به تنها پناهگاه و امن ترین آغوششون تعرض می کنند و حتی به قتل می رسونند. بی گناهانی که بدنشون تکه تکه میشه و قربانی زیاده خواهی شروران.

حال این روزهام اصلا خوب نیست. هر بار که کوچکترین کاری برای دخترم می کنم بیاد اون بچه های مظلوم می افتم و از خودم بدم میاد که چرا نمی تونم به همنوعانم و هم کیشانم یاری برسونم. فقط از این خوشحالم که برخلاف سالهای قبل این بار همه ی نداهای درونیم برای حضور در راهپیمایی و دفاع از مظلومیتشون تشویقم کردن و تونست ذره ای آرومم کنه.

افسوس می خورم که نمی تونم کمکی بکنم و فقط شاهد این ظلم و وحشی گری هستم.

رمضان 93

با اینکه امسال روزه نگرفتم اما دلم میسوزه که این ماه پربرکت داره به انتهاش می رسه. تازه سحری درست کردم و قصد خواب کردم اما معمولا تا اذان صبح خوابم نمیبره, یا وبگردی می کنم یا با دوستان شب زنده دار چت می کنیم چند شب هم توفیق دعا و قران داشتم. از اونطرف حدود ساعت 1 تا 2 ظهر بیدار میشم که معمولا عسل بیدارم می کنه درحالیکه اصلا حس بلند شدن ندارم. بعضی وقتها ببینه خوابم گریه می کنه اما اگه سرحال باشه به صورتم میزنه یا موهامو می کشه یا یه وسیله ای رو میکوبه توصورتم و معمولا تو این مرحله چاره ای جز بیدار شدن نمی مونه برام. تا یکم کارهاشو بکنم همسر میاد خونه (بخاطر ماه رمضان زودتر تعطیل میشن) و یکم پدر و دختر باهم سروکله میزنن و نوبت به استراحت همسر میرسه و دختری که نمی تونه دل از بابا بکنه و هر چند دقیقه یکبار میره سراغش و باهمون عملیات کذایی خواب بابا رو متلاطم می کنه. خوشبختانه همسر به سروصدا حساس نیست عسل هم که خیلی از خواسته هاش با جیغ اعلام می کنه و بعد از اینکه جلب توجه کرد به وسیله ی مورد نظرش نگاه می کنه و با نگاهش منظورشو می فهمونه. یکم بعد خسته میشه گ حدود یکساعت می خوابونمش. تا حدود ساعت 6-7 عصر به این منوال سپری میشه و بعد همسر کلافه از خوابهای پراکنده ش و کندی گذر زمان (آخه انتظار داره وقتی بیدار میشه نزدیک به افطار باشه) شروع می کنه به تدارک غذا. برعکس من همسر دوست داره سحر غذاش برنج باشه و افطار سبک تر می خوره و معمولا خودش افطاری درست می کنه و به من اجازه کمک نمیده و میگه اینجوری سرگرم میشه و گذر زمانو کمتر حس می کنه. منم اغلب اون زمان رو مبل نشستم و درحال تماشای ماه عسل هستم و همزمان به عسل غذا می دم. بنظرم امسال هم این برنامه ترکوند و پرمخاطبترین برنامه باشه. چندتا از مهمونهاش خیلی روم تاثیر گذاشتن و واقعا فکرم درگیرشونه همچنان.یکی اون دوتا خانواده ای که بچه های بهزیستی رو س پرستی می کردن. خانمی که یک هفته تو چاه بود. سولماز و احسان و اون زوجی که بعد از 22 سال بهم رسیده بودن. البته بخوام با دقت بگم خیلی بیشتره ولط این چندتا خیلی عمیقتر تو ذهنم نقش بسته. داشتم برنامه روزانه رو می گفتم بعد از افطار و نماز یا میریم بیرون یا توخونه و می چسبیم به تیوی. از سریالها هم همسر هفت سنگ رو دوست داره و من مدینه. ولی دوتایی هردوشو می بینیم. ولی من اگه کاری داشته باشم تو زمان پخش هفت سنگ انجام میدم. اوایل ماه که مسابقات والیبال و فوتبال بود که مثل هر ایرانی دیگه زل می زدیم بهشون. همزمان با سریال مدینه به عسل شام میدم و بعد همسر آماده ی خوابش میکنه و من میخوابونمش و ساعت معمولا به یک بامداد میرسه گاهی شبها که اون موقع هم خیال خوابیدن نداره. همسر تا 2 بیداره معمولا من سحری درست می کنم و ... این قصه تا آخر این ماه ادامه دارد.

بعدا اضافه شد: به لطف بنهای خرید کتاب که بهمون دادن بمناسبت این ماه از نمایشگاه کتاب رمضان کلی کتاب خریدبم بعلاوه یه بسته لگو برای عسل.  چندتا کتاب خریدم و منتظر فرصتی برای مطالعه شون هستم. بلاخره بعد از دوسال تونستم خانواده ی تیبو رو تموم کنم و جلد چهارمش رو که از قبل از زایمانم مونده بود اوایل ماه خوندم و از ته دلم گفتم آخیشش. اینم بگم که چند روز از دست همسر دلخور بودم و تو این فرصت مشغول مطالعه شدم همسر هم به مطالعات عقب افتاده ش رسید

دوجلد اول مجموعه رو بیشتر پسندیدم جلد سوم کلا به وقایع قبل از جنگ جهانی اول در فرانسه پرداخته و جلد چهارم در خلال جنگ موضوع داستان پیش رفته. شاید اگه قبلا می خوندم جزعیات مربوط به جنگ برام جذاب می بود اما با روحیه ی فعلی م اصلا سازگار نبود.

*متاسفانه امسال نتونستم قران رو ختم کنم و اصلا اون انس با قران رو که انتظار داشتم نگرفتم.