کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه ی عشق خودِ خودمون

سلام دوستان خوبم

صدای منو از خونه ی خودمون می شنوید. بالاخره در و تخته جور شد و خونه ای که دنبالش بودیم پیدا کردیم و خریدیم و امروز دقیقا بیست روزه که ساکن شدیم. البته وقتی وسایلهامونو آوردیم هنوز گاز وصل نشده بود و مسئول گاز رسانی خیلی بدقولی کرد. از روزی که قولنامه کردیم ،که دقیقا روز عید قربان بود، پیگیرش بودیم و وعده می داد که روز شنبه کار رو انجام میده و بیشتر از یکماه طول کشید. تو این مدت صاحبخونه قبلی مون هم موفق شد مستاجر جدید پیدا کنه و جایگزین ما شدند و ما هم طبق قولی که داده بودیم خونه رو سر تاریخ و البته بخاطر اونها حتی یک روز زودتر تحویل دادیم. اما دو روز بعد از اسباب کشی با توجه به بدقولی هایی که از اداره ی گاز و مامورش دیده بودیم بهشون دل خوش نکردیم و رفتیم شهر خودمون و بعد از 12 روز که گاز و آبگرمکن وصل شد و برگشتیم به خونه ی خودمون. البته هوای اینجا هنوز اونقدر سرد نشده که نیاز به بخاری باشه اما نبودن آب گرم اونم با وجود بچه خیلی مشکل بود و اون دو-سه روز برای شستنش دردسر داشتیم. حالا این هم اضافه کنید که من و عسل دوتامون همون روز اول که اومدیم اینجا سرما خوردیم و من باید دانشگاه هم میرفتم. باز هم مثل همیشه همسر گل و مهربونم تو این مدت حسابی زحمت کشید. روزهای اول که کارهای خونه و پرستاری از من و بچه داری و .. بعد هم که ما رفتیم خودش برگشت و طبق برنامه ریزی ای که کرده بود هر روز پیگیر یکی از کارهای خونه می شد و تمام مدت گرفتار بود و البته این گرفتاری هاش هنوز تموم نشده و در کنارش هم مشغله های کاریش که نمیتونه حتی بخاطر کارهای خونه یک روز مرخصی بگیره و مجبوره بیشتر از روزهای عادی سرکار بمونه. بعنوان مثال امروز عصر که برگشت به خونه بعد از حدود نیم ساعت رفتیم بیرون که برای نصب پرده ی سالن قطعه ی جدید بخره. من هم عسل رو بردم پارک نزدیک خونه قبلی که حسابی خوشحال شد و بهش خوش گذشت. بعد از برگشتمون همین که همسر مشغول نصب پرده شد از محل کارش زنگ زدن که بره و هنوز پرده نصب نشده بود که راننده رسید و مجبور شد نیمه کاره رها کنه و معلوم نیست تا کی کارش طول بکشه

و اما من: اون مدتی که خونه نبودم به همسر سفارش کردم که وسایل ها بخصوص کابینت هارو دست نزنه تا خودم بچینم و از وقتی برگشتم بدنبال اولین فرصت برای جادادن وسایل و مرتب کردنشون هستم اما این فسقلی با همه چی کار داره و خیلی مراقبت می خواد. خلاصه این که با سرعت لاکپشت بخشی از کارهامو کردم و هنوز انبوهی از کارها و وسایل منتظرم هستن.

و اما احساسمون: بطرز عجیب و غیرقابل باور یه حس آرامش و اطمینان بهمون دست داده. واقعا این که آدم تو خونه ی خودش زندگی کنه بخصوص اگر طعم مستاجر بودن رو هم چشیده باشه، حس دلچسبی هست. البته زمانی که تازه عقد کرده بودیم همسر با پس اندازی که داشت تو شهر خودمون یک خونه خرید و در واقع قبلا صاحبخونه شده بودیم اما اون حس با اینکه آدم شب تو خونه ی خودش سرشو زمین بزاره خیلی متفاوته. هر روز خدارو شکر می کنم که بهمون این لطفو کرد و دعا می کنم همه ی مستاجرها این حس رو تجربه کنن. در همین راستا خیلی سعی میکنم که چیدمان خونه و بخصوص وسایل آشپزخونه در نهایت دقت و در نظر گرفتن همه ی عوامل دخیل باشه چون هر چی باشه تو خونه ی خودمون هستیم و شاید حالا حالا همینجا باشیم. از اون طرف هم همسر تو کارهای خونه خیلی وسواس به خرج میده و برعکس خونه ی قبلی که از انجام بعضی کارها به دلیل اینکه "اینجا که خونه ی خودمون نیست و شاید بزودی بخواهیم از اینجا بریم" شونه خالی می کرد، الان همه ی تلاششو میکنه برای کارهای حتی جزئی و هر جا به مشکل بخوره هر راهی رو برای رفعش امتحان می کنه. دیدن این تلاش هاش خیلی برام با ارزشه. دارم با تمام وجودم میبینم و حس میکنم که خودشو وقف ما کرده و بیشتر از قبل از خودگذشتگی می کنه.

دوست دارم بتونم زودتر همه ی کارهای خونه رو انجام بدم و نظم و نظافت خونه تموم بشه و با کمک خدا تا شب یلدا همه چی سرجای خودش باشه. میدونم زمان زیادی هست اما با وجود شیطنت های عسل و در اومدن دندوناش که گاهی لازم میشه با فاصله ی کمتر از یک ساعت پوشکشو عوض کنم اگه تا اون موقع به همه ی کارهام برسم خیلیه. خدایا مثل همیشه کمکم کن، امیدم به تو هست

نظرات 5 + ارسال نظر
mahtab چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 04:08 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

شهره جانم سلام
خیلی خیلی خوشحالم که تونستین خونه ای رو که دوست دارید بخرید و برید سر خونه زندگیتون
روزهای خوب و خوشی رو براتون ارزو دارم

مرسی عزیزم. آره خدارو شکر خیالمون از این بابت خیلی آسوده شد. بیشتر از یک ساله که درگیرش بودیم و به نتیجه نمیرسیدیم. تا جایی که کم کم داشتیم منصرف می شدیم. گاهی وقتها برای رسیدن به چیزی تلاش میکنی و همه ی راههارو طی می کنی اما نتیجه نمی گیری, طوریکه احساس می کنی هدفت اشتباهه. ماهم داشتیم به این نقطه میرسیدیم که بلاخره خواست خداوند رقم خورد و خونه دار شدیم

رزماری پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:38 ق.ظ http://mano-hamsaram.blogsky.com

سلام شهره جون .خانمی مبارک باشه ان شاء الله .
الهی که خونه پر خیر وبرکتی براتون باشه و هر روز بیشتر از روز قبل توش احساس خوشبختی کنید .
وای چه پست پر انرژی و خوبی نوشتی عزیزم .
به امید خدا این سختی ها هم تموم میشه و فقط براتون میشه خاطره

خیلییی ممنون عزیزم و تشکر از دعاهای خوبت
ایشالا شماهم بهترینها تو زندگی قسمتتون بشه

مامان مریم شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:14 ب.ظ http://baraneghasedak.ir/

سلام شهره جون چطوری عزیزم
خیلی خیلی بهت تبریک میگم عزیزم مبارکت باشه گلم
ایشاله که پر از خیر و برکت و شادی باشه

سلام عزیزم ممنونم
ایشالا زندگی شما هم سرشار از خیر و برکت باشه

رز سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 02:56 ب.ظ http://rozandmoor.blogfa.com

چقد خوبه که شوهرت انقد با برنامه و دقیق هست دستش درد نکنه

آره خداییش حواسش به همه کارها هست
دستش درد نکنه

mahtab جمعه 19 دی‌ماه سال 1393 ساعت 04:13 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام
حال روزهای به دنبال خونه بودنتون رو این روزها خوب می فهمم
دعا کن از پسش بربیاییم

سلام عزیزم
بسلامتی ایشالا
امیدتون بخدا باشه و اون چیزی که مد نظرتون هست رو خالصانه ازش بخواه. مطمئن باش معجزه وار بهتون میده
آرزو میکنم خونه ی آرزوهاتونو پیدا کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد