کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

عید فطر و مسافرت

عید همگی مبارک و طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق

ما بعد از یکماه خونه موندن و روزه داری از روز جمعه تعطیلات و سفرمونو شروع کردیم و متاسفانه روزه ی آخرین روز ماه مبارکو از دست دادیم اما بخاطر کار همسر تصمیم گرفتیم که از جمعه شروع کنیم چون باید زودتر برگرده محل کارش.

صبح جمعه به اتفاق خواهر عزیزم و همسرش راهی شدیم و عصر به پدر و مادرم و بقیه توی شهرکرد ملحق شدیم و تا امروز همچنان در سیر و سیاحتیم و از تماشای زیبایی های طبیعت بکر و کوهستانی این منطقه سیر نشدیم و احتمالا تا آخر هفته میمونیم. همسر باید امروز میرفت سرکار اما یک روز مرخصی رو دیروز تلفنی هماهنگ کرد و امروز از ما جدا میشه.

از زیبایی ها و هوای پاک اینجا هرچقدر بگم کم گفتم و نکته ی دیگه این که با وجود تموم شدن تعطیلات از شدت مسافرهای اینجا اصلا کم نشده و گویا برنامه ی بقیه هم مثل ما یک هفته ای هست.

امیدوارم شماهم تعطیلات خوش و دلچسبی گزرونده باشید. برای ما که بعد از این مدت خونه موندن و توی هوای داغ شهر خودمون  خیلی حیاتی بود و عسل هم بی نهایت خوشحاله و لذت می بره در کنار طبیعت و مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله هاش. 

رمضانیه

(این پست رو تاریخ 21تیر و25 رمضان نوشتم اما منتشر نشده)

روز های پایانی این ماه پر برکت دارن به سرعت میگزرن. مثل همه ی حس های خوب این ماه دوست داشتنی هم وقتی به آخراش میرسه سرعتش بیشتر میشه و ماهم کاری جز به تماشا نشستن نداریم. امسال به لطف خدا بعد از دوسال موفق به روزه داری شدم، خدارو شکر

و یه حس جدید که امسال تجربه کردم روزه داری در کنار بچه داری بود یا به تعبیر دیگه بچه داری در کنار روزه داری، یه حس نفس گیر. روزهامون به این قرار طی میشه که معمولا خانم فسقلی بنا به ساعت خواب شبش تا حدود 12-1 و شاید هم 2 میخوابه و صد البته که من هم از این فرصت برای خواب و استراحت استفاده می کنم بجز مواقعی که به هر دلیلی بی خواب بشم و زودتر بیدار میشم و مشغول کارهایی میشم که باید بدون حضور وروجک انجام بدم مثل پهن کردن لباس های شسته شده از طناب بالکن یا مرتب کردن کمد لباسها یا لوازم آرایش یا کابینتهای پایین و.. . بعد از بیدار شدنش و انجام مراسم دستشویی و حمام که گاهی با گریه و بی قراری و عدم همکاریش مواجه میشم صبحانه شو آماده می کنم

صبحانه رو گاهی تنها و گاهی با کمک خودم میخوره و من باید مخفیانه و سری خودمو برای نماز ظهر آماده کنم که به محض متوجه شدن مخالفت میکنه: مامان نماز نخووون، چادر در بیار و گریه...

یا من کوتاه میام و موکولش میکنم به یه وقت دیگه که سرگرم بازی بشه یا ادامه میدم و تو همین وضعیت نماز می خونم. بعد باهم مشغول بازی با عروسک و توپ و لگو و... میشیم و گاهی تیوی میبینیم بعد همسر میرسه و میخواد تو این اوضاع استراحت کنه. برای فسقلی یا از غذای سحری میارم یا براش غذای تازه درست میکنم و میخوره منم اگه بهم اجازه بده چند صفحه از قران روزانه مو  میخونم و دم دمای افطار هم که میچسبم به تیوی و برنامه ی مورد علاقه م، ماه عسل. برای افطار هم معمولا همسر غذا درست میکنه و سفره پهن میکنیم و اذان و نماز و افطار و سریال. اگه وقت و انرژی باشه یکم میریم بیرون تا عسل بره پارک و بازی کنه هرچند شبها هم گرما ی هوا پابرجا هست اما قابل تحمل تر از روز هست. شب بعد از خوابوندن عسل مشعول جمع کردن بساط افطار و درست کردن سحری خوندن قران میشم و معمولا نزدیکهای سحر میخوابم یا اینکه وقتی برای خواب ندارم و بعد از سحر هم نماز و جمع کردن  و خواب. این از برنامه ی ماه رمصان امسالمون که دیگه کمتر از انگشتهای دست از روزهاش باقی مونده. و همونطور که مشخصه برنامه تفریح بیرون از خونه خیلی کمه اون هم فقط در حد هفته ای یکی دو روز تو ساعت 10 الی 11:30 شب و این برای یه دخترک دوساله ی عاشق بازی و همبازی و هواخوری خیلی کلافه کننده هست و بعضی روزها واقعا بهانه گیر و خسته کننده میشه اما حق داره

وقتی هم بیرون میریم همیشه با مخالفت و گریه های بی وقفه ش برمیگردیم خونه. همینکه متوجه میشه به حوالی خونه رسیدیم میگه نریم خونه و ساعتها هم اگه پارک باشه خسته نمیشه. امروز خیلی ناباورانه بعد از ظهر هوا نسبتا ابری و خوب بود و به بهونه بردن زباله ها بردمش پایین و نیم ساعت تو محوطه بازی کرد و هوا گرم شده بود با اصرار و بالاخره بزور آوردمش خونه. یکساعتی بعد چندتا از دوستاش اومده بودن تو محوطه و سریع خودش متوجه شد و باهم رفتیم. اما هوا طوری هست که خیلی زود از گرما خیس عرق میشیم و این فسقلی هم که خیلی گرمایی هست و مثل بارون از صورتش عرق می چکه. همسر  دیر اومد خونه و چون خانم کوچولو راضی به خونه اومدن نمی شد تصمیم گرفتیم بریم خرید خونه و تزدیک افطار رسیدیم خونه و امروز اولین روز بود که برنامه ماه عسلو ندیدم