همونطور که قبلا هم اشاره کردم تو این شهر ، خیلی زودتر از بقیه مناطق به استقبال تابستان آتشین میریم و دیرتر از بقیه هم بدرقه ش میکنیم. بهمین ترتیب برای اومدن عید و بهار هم عجول هستیم و دو-سه هفته هست که بساط بخاری ها جمع شده و ساکن انباری شدن در عوضش سرسبزی و بوی چمن و چشمک های گرم آفتاب مهمونمون شده. باید تا تنور بهار گرمه استفاده ببریم و نفس های بهاری بکشیم که عمرش کوتاهه و خیلی زود با شروع سال جدید بهار از اینجا خداحافظی میکنه. ماهم بیکار ننشستیم و توی خونه و اداره پنجره هارو باز گزاشتیم و پرواز پرنده های خوشحال و پرهیجانو تماشا میکنیم و از آوازشون لذت میبریم.
سفر اخیرمون حسابی خوش گذشت و با دستی پر سه شنبه برگشتیم. البته همسر عجله داشت و خیلی سعی کرد برگشتمون دوشنبه باشه ولی من قلبا دوست داشتم بیشتر بمونیم حتی یک روز. خوشبختانه بلیط جور نشد و سه شنبه هم با پرواز مستقیم نتونستیم بیایم و اومدیم یکی از شهرهای اطراف و از اونجا اومدیم خونه و یک شب راحتو توی خونه ی خودمون و رختخواب خودمون گزروندیم. فرداش من یک سفر کاری کوتاه داشتم دقیقا بهمون شهر کذایی که باوجود فاصله ی نه چندان دورش یک ساعت و نیم تو مسیر هستیم. مجبور شدم صبح فردا بهمراه یکی از همکارای جدید (که میتونه یه دوست خوب هم باشه،) دوباره این مسیر خسته کننده رو رفتیم و برگشتیم و البته من یک کتاب جدید برای این ترم دانشگاه میخواستم که نایاب شده و اونم یمقدار خرید عید داشت و بعد از انجام کارمون باهم رفتیم بازار. همکارم خریدهاشو انجام داد اما کتاب من همچنان یافت نشده. ظهر برگشتیم و منم تونستم بموقع و مثل همیشه عسل رو بردارم و بریم خونه اما با یه کوه خستگی و یه کوه دیگه کار توی خونه که با کمک همسر تا آخر هفته کارها انجام شد. جمعه اولین جلسه ی کلاسهای این ترم بود که این ترم کلاسها فول شده و از 8 صبح تا5 عصر جمعه بدون وقفه برگزار میشه. شانس آوردم که دانشجوها از کلاس آخر زیاد استقبال نکردن و فقط 2 نفر حاضر شده بودند و منم یک فصل درس دادم و ساعت 3 کلاسو تعطیل کردم و تازه رفتم خونه ناهار خوردم. همسر در نبود من استارت خونه تکونی رو زده بود و اتاق خودمون و آشپزخونه رو تا حدودی سروسامون داده بود. تا رسیدم غذارو برام گرم کرد و خوردم و بعدش عملا کاری نمیتونستم بکنم. همسر طبق معمول جمعه ها رفت سراغ ماشین و اونو هم تمیز کرد. منم بعد از یکم استراحت آماده پیاده روی شدم و باهم تا پارک نزدیکمون رفتیم بصرف یه بستنی پاستوریزه که بعد از سرماخوردگی اخیرمون خیلی بدنمون بهش احتیاج داشت و چسبید. عسل دوتا بادکنک آورده بود توی پارک و هردو بنفش. اونجا یه دوست پیدا کرد و بعد از کمی بازی به پیشنهاد خودش رفتیم و یکی از بادکنکهاشو دادیم به اون و دختره هم با اصرار ما قبول کرد اما به ربع ساعت نرسید که عسل از کارش پشیمون شده بود و مرتب میرفت سراغش که بادکنکو پس بگیره و من سعی میکردم منصرفش کنم و تا موقع برگشتمون قصد داشت بادکنکو پس بگیره و بهیچ نحو فراموشش نمی شد.
فرداش که از مهد اومد خونه میگه:مامان دوستم بهم زنگ زد!!!(کلا ارتباط تلفنی خیالی زیاد داره) و گفت بادکنکو نمیخوامش بیا ببرش. بادکنکه اذیتش میکنه!!!!
من: عزیزم خوب بادکنکو خودتو هم اذیت میکنه
عسل: نه منو دوست داره فقط اونو اذیت میکنه
این هفته هم عادی گذشته و از طرفی ما خونه رو مرتب میکنیم و عسل بهم میریزه. چند روزه که شبها دیر میخوابه و کم خوابیش باعث میشه عصبی بشه و وقتی عصبی میشه فقط بدنبال چیزی هست برای پخش کردن. از جمله لباسهای کمد و کشو، اسباب بازیهاش، کفش های جاکفشی، غذاهای سر میز یا سفره و البته پاره کردن کتاب و کاغذ که تا الان بجز کتابهای خودش دوتا از کتابهای امانتی کتابخونه هم به فنا رفتن و نابود نابود شدن و من هنوز روی برگشتن به کتابخونه رو ندارم. نمیدونم باید برای حل این مسعله چه کاری انجام بدم. برای خوابیدن هم خیلی مقاومت میکنه و صبح هم ناچار حول و حوش 7 بیدار میشه.
*خوشبختانه امروز روز کاری خلوتی دارم.
آخی! الهی! اصن دلتون میاد این عسل خانم نازنازی زود بخوابه. بذارین بچه به شیطنتهاش ادامه بده...
مهندس عزیز پس ما کی خرابکاری های فسقلی رو پاکسازی کنیم و برای روز بعد محیط و آماده کنیم؟؟!
با نت چرخی در فضای مجازی چرخ بزنید
اینستاگرام ما netcharkhi
سلام شهره جان
زیارت قبول
خداروشکر که سفر بهتون خوش گذشته
شاید کم خوابیه شبش با خواب کمتر در بعدازظهر حل بشه چون پسر منم اگه بعدازظهر زیاد خوابیده باشه شب دیرتر بخواب میره
سلام عزیزم ممنون
راستش عسل از زمانیکه شیرشو قطع کردم اصلا بعد از ظهر نمیخابه
کلا خواب شبش طولانیه و تو روز اصلا نمیخابه