دیگه تا اومدن کوچولومون نهایتا 3 هفته مونده و
صبر ما بریده دیگه. همه چی آماده هست فقط جای اون خالیه. تمام کارهای خونه و
مقدمات ورودش تموم شد. این شبهای آخر خیلی هشیار میخوابم و این احتمال رو میدم که
که شاید خبری بشه. ترس و نگرانیم از زایمان خیلی کمتر شده و در عوض امید و توکلم
به خدا بیشتر. هر چی باشه در حد توانم هست و از خدا می خوام که حسابی کمکم کنه.
خودم هم که تلاشمو کردم و در کنار نرمش ها پیاده روی هام هم مرتب شده و هر شب با
هم میریم اطراف خونه. توی این سیر و سلوک هم یک پارک جدید تو محله کشف کردیم که
قراره دخترمونو ببریم اونجا بازی کنه
جالب اینجاست که موقع رفتن پر انرژی و سرحال از
خونه بیرون میام و یعد از حدود 1 ساعت که بر میگردیم به نفس نفس افتادم و با صورتی
برافروخته میرم دوش میگیرم تا روبراه بشم. پله های خونه دیگه طاقت فرسا شده و تمام
سعی خودمو کردم که تا میتونم تحملشون کنم اما واقعا برام سخت بود و یکی دو روز هست
که کوچ کردیم به خونه پدری و کارهام خیلی کمتر شده و البته رسیدگی ها بیییشتر.
دیگه فکر نکنم بتونم تا بعد از زایمان به خونه
برگردم اما خیالم از همه جهات راحته. البته همسر میره و سر میزنه سفارشات
لازم انجام میشه. از حالا دلم تنگ شده برای کاشانه مون
ورجه وورجه های فسقلی همچنان و با همون قدرت
ادامه داره و تنگی فضا هنوز نتوسته جلو حرکتهاشو بگیره. قروبنش برم کی بشه که جلو
خودم دست و پاهای نازشو تکون بده
عزیزم ایشالا به زودی با عکس نی نی نازت و خبرای خوب بیایی
مراقب خودتون باشین و التماس دعا
ممنونم مهتاب جون برامون دعا کن