کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

خودم شدم...

قبل از هر چیز عید همگی مبارک باشه. امیدوارم که هر چه زودتر این روز بزرگ رو در کنار صاحبش جشن بگیریم.

بلخره موفق شدم برم سونو اونم با دوندگی های همسر. چند روز صبح زود میرفت نوبت بگیره و موفق نمیشد تا اینکه چهارشنبه رفتیم. خدارو شکر وضعیت نرمال بود و به تشخیص دکتر سن دخترمون 2روز بیشتره و دیگه اینکه خودشو برای بدنیا اومدن داره آماده میکنه و توی لونه کوچیکش چرخیده قربونش برم وزنش هم خوب بود و به پیش بینی دکتر با وزن حدود3200-3300 بدنیا میاد. خیلی خوشحال شدم از این موضوع. یکم گاهی وقتا نگران میشدم که رشدش خوب نباشه و کم وزن بدنیا بیاد. منم که عاشق بچه تپلم. از اون روز دیگه حس و حالم عوض شد. لباسهای فسقلیشو شستیم و یه دوشب داشتم اتو میکردم. دیگه ساکش آماده هست. فقط گذاشتمش توی کمد که جلو چشمم نباشه. میبینمش طاقتم کم میشه و صبر ندارم برای بدنیا اومدنش. خیلی از کارهای خونه رو انجام دادیم توی تعطیلات گذشته هم همسر حسابی کمک کرد ولی هنوز آماده آماده نیستیم و یه کارهای جزیی مونده.امروز هم قراره تختشو سرهم کنیم و بچینیم. کلی ذوق دارم. باید فعلا یه عروسک جایگزینش کنم و تمرینات مقدماتی رو انجام بدم فکر کنم اینجوری یکم از هیجاناتم کمتر بشه

عروسکم هم ماشالا این روزها حسابی لگد میزنه. خودم باورم نمیشه که یه انسان قبل از تولد اینقدر قدرت داشته باشه. گاهی واقعا دردم میگیره. اما اصلا دوست ندارم تموم بشه.چقدر بعدا دلتنگ این ضربه ها میشم...؟

خوابیدن برام واقعا مشکل شده و فوق العاده کم خواب و از این عجیبتر خوابم سبک شده. با کوچکترین حرکت یا صدایی از خواب بیدار میشم. دیگه دارم کم کم میشم به مامان با مسئولیت. فکر کنم دختر نازم بعدا پلک بزنه من بیدار شم. اما گاهی بخاطر گرفتگی هام صبح ها بلند شدن از تخت برام خیلی مشکل و دردآور میشه. اما همه این سختی هارو با دل و جون تحمل میکنم و هر روز به لحظه دیدنش و در آغوش گرفتنش نزدیکتر میشم. البته تمرینانمو مرتب تر و لابته فشرده تر انجام میدم تا بیشترین آمادگی بدنی رو داشته باشم.

منتظر یه خبر کوچیک هستم که برنامه روزهای آینده رو مشخص کنم. اما فعلا خبری نیست (خدایا همه چیزو به دستان امن خودت میسپارم)


نظرات 2 + ارسال نظر
mahtab چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:08 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام عزیزم
عید گذشته ی شما هم مبارک
خدا رو شکر که اوضاع رو به راهه و بهتر هستی
ایشالا به سلامتی اتاق نی نی هم درست میشه
خواب تو ماه آخر کاملا به هم ریخته میشه و به قول خودت داری برای اومدن نی نی اماده میشیراستی نگفتی ایشالا کی میاد مسافرتون؟

ممنون عزیزم. اول مرداد ایشالا

mahtab شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:59 ق.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

پس مردادیه؟! مثل پسر من
دخترهای مرداد حرف ندارن
ایشالا به سلامتی

ممنون ایشالا همیشه سالم باشن و شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد