کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

خونه دار شدیم

خدارو شکر همه چی خیلی راحت تر از اونی که فکر میکردیم طی شد و صاحبخونه باهامون کنار اومد. قراره مبلغ رو تو 4 نوبت تا نیمه ی خرداد پرداخت کنیم و بعد از تسویه کلید رو تحویل میگیریم. چهارشنبه که قرار داشتیم خیلی نگران بودیم که شرایطمونو قبول نکنه و بهمون سخت بگیره چون تلفنی تاکید کرده بود که پول نقد می خواد. موقع قولنامه هم صاحبخونه نیومد و سند رو فرستاد و بنگاه دار شرایطمونو تلفنی بهش گفت و زود راضی شد. اینقدر برامون عجیب بود که داشتیم شک میکردیم به اینکه کلاهبرداری نباشه! و اسناد و مدارک رو بادقت بیشتر بررسی کردیم. خیلی دوست داشتم بریم یکبار دیگه خونه رو ببینیم اما عقد قرار داد خیلی طول کشید و از فردای اون روز هم بنگاه دار رفت سفر و کلید خونه پیش خودشه. تو این هفته باید حتما هماهنگ کنیم برای دیدنش. دقیق نمیدونم که تعداد کمد و کابینتهاش چقدر هست و با خونه فعلی چه تفاوتی داره. اندازه ی پرده هارو نمیدونم شاید لازم بشه پرده ی جدید هم بخریم. دوست دارم اتاقهارو با دقت بیشتری بررسی کنم و تصمیم بگیرم که کدومش اتاق خواب خودمون باشه و کدوم برای عسل و ... 

فعلا این مجهولات ذهنمو پر کرده و داعم دارم تو ذهنم خونه ی جدید رو با وسایلمون می چینم.

پنجشنبه اولین چک خونه پاس شد و ایشالا بعدی ها هم باکمک خدا پاس بشن و بتونیم زودتر خونه رو تحویل بگیریم. خوشحالی این روزهام وصف نشدنیه. از طرفی هم باید از خونه فعلی بریم و باتمام دلبستگی های اینجا خداحافظی کنیم. خونه ای که روزهای شیرین بارداریم و ماههای اول دخترمون توش گذروندیم. هر چند همه ی خاطراتمون شیرین نبود اما روزهای خوشمون تو خاطر موندگارند.  میخوام سعی کنم تو یک ماه باقی مونده خیلی بیشتر به خونه و نظافت و مرتب بودنش رسیدگی کنم و بیشتر ازش لذت ببریم. با همسایه های خوبمون هم باید خداحافظی کنیم. دوست دارم یک روز همسایه های طبقه خودمونو دعوت کنم و خاطره شیرینی برای خودم اونها بمونه. 

 تو بنگاه همونطور که گفتم کارمون طول کشید. عسل خوب همکاری کرد و خیلی خوش اخلاق بود و خنده های خوشگلش رو به مشتری ها تحویل میداد اما اواخرش خسته و گرسنه شده بود و با خودم آوردمش تو ماشین شیر خورد وخابید. این عکس رو اون لحظه ازش گرفتم


باز هم دست خدا رو می بینم

دل تو دلم نیست. از هیجان و اتفاقهایی که فردا در انتظارمونه خواب به چشمام نمیاد.

دیروز برامون روز پر ماجرایی بود البته همه ش اتفاقهای خوش. صبح عسل رو بردم مرکز بهداشت برای مراقبت نه ماهگیش. خیلی وسوسه شدم که خودم با ماشین ببرمش اما چون همسر همیشه تاکید میکنه که ماشین نبرم و با وجود بازیگوشی های عسل با آژانس رفتیم. خداروشکر رشدش خوب بود و وقتی خانم بهداشتیار بداخلاق گفت رشدش خوبه انگار به من دنیارو دادن. اومدیم خونه بعد از غذا دادن بهش یکم خوابید بعد بردمش حمام. اینم بگم که این دومین تجربه م بود که تنها حمومش بردم. اولین بار هفته پیش یک اردیبهشت بود و بس که خوش گذشت منتظر فرصت دوباره بودم. از اول هفته دوباره جستجوی خونه شروع شده و عصر بعد از اومدن همسر و یه استراحت کوتاه میریم خونه می بینیم. به همین دلیل همسر زیاد خونه نیست که به این کارا برسه. دیشب دوباره خونه ای که قبلا پسندیده بودیم اما به توافق نرسیدیم دیدیم. بعد از این همه گشتن هیچکدوم از خونه ها به دلمون ننشست. اینجارو از همون بار اول شیفته ش شدم. ولی اونموقع موجودی کافی براش نداشتیم. حالا با وجودی که قیمتها خیلی بالاتر از سال قبل شده اما اینجا خیلی کمتر گرون شده ولی خدارو شکر حالا راحت میتونیم بخریمش. امروز هم با بنگاه دار و صاحبخونه تلفنی صحبت کردم و به توافق رسیدیم. البته همین امروز هم قبل از مذاکراتمون رفتیم چندجای دیگه دیدیم که باوجودیکه همه نوساز بودن چنگی به دل نمیزد. و فقط همین جا رو پسندیدیم. قرارمون برای قراداد فردا هست،

نمیدونین چقدر خوشحال شدم و همچنان تک تک سلول هام از این موضوع در شادی اند، خبرشو سریع به خونواده م دادم و اونا هم خوشحال شدن از اینکه همونجایی که دوست داشتیم رو خریدیم. از خوشحالیم بارها عسلمو فشار دادم و بوسیدم

یکم نگران فردا هستم که صاحبخونه با شرایط پرداختمون مشکلی نداشته باشه و هرچی خیره پیش بیاد.

خونه ی فعلی رو با اینکه مستاجریم خیلی دوست دارم، بخصوص که اینجا هم صفر بود و خودمون اولین ساکناش بودبم و علاوه بر اون صاحبخونه خیلی گلی داریم. اینجارو هم بعد از ماهها جستجو پیدا کردیم و خیلی خدا بهمون لطف داشت که موندگار شدیم توش. همیشه برام فکر کردن به اینکه از اینجا بریم سخت بود اما حالا منتظرم ببینم خونه ی جدید رو کی می تونیم تحویل بگیریم و هرچه زودتر بریم.

فردا صبح باید با عسل برم بانک و یه مقدار از کارهای بانکی شو انجام بدم که عصر همسر اولین چک خونه ی جدیدو بده

خدایا خیلی خیلی شکر شکر شکر

اردی بهشتیم

عاشق حال و هوای بهاری ام. تولد زمین و شکوفا شدنش

و قشنگترین ماه بهار یعنی اردیبهشت

دوست دارم اردیبهشت کشششش بیاد و تموم نشه بخصوص که بعدش خرداده و برامون یادآور استرس شبهای امتحانه

از وقتی دوران مدرسه رو پشت سر گذاشتم دیگه خبری از نگرانی های خردادی نیست و خیلی بهتر از اردیبهشتم لذت می برم اصلا بعضی وقتها خردادو هم وصل می کنم به اردیبهشت و سعی می کنم متوجه عبورش نشم

همیشه دوست داشتم بچه مون اردیبهشتی بشه یا حداقل بهاری. ولی خواست خدا این بود که عسلمون مردادی شد و منو عاشق تابستون و مرداد کرد. تو دوران بارداری یکم از حکمت این قضیه رو درک کردم که باعث شد هم از نظر جسمی برای من و عسل بهتر باشه و هم موقعیت شغلیم

از همه ی اینا که بگذریم امروز تولدمه و بیست و نه ساله شدم. اولین روز تولدم که رسما مادر هستم و حالا دقیقا درک میکنم حس بیست و نه سال پیش مامانمو

از صبح پر انرژی رفتم سرکار و چون دیشب خوب نخابیدم زودتر برگشتم حالا هم عسل رو خابوندم و دارم سعی میکنم جبران کمبود خواب دیشبو بکنم

روز زیبای اردیبهشتی تون شاد