کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

باااااز آمد, بوی ماه مدرسه

سال تحصیلی جدید برای من از فردا شروع میشه. بخاطر عسل با همسر برنامه مونو ست کردیم و من پنجشنبه و جمعه کلاس برداشتم اما فول تایم شده و احتمالا ساعت 5 عصر که میرسم خونه چیزی ازم نمونده. از هفته ی آینده کلاس پنجشنبه ها هم شروع میشه. امروز میخوام خودمو آماده کنم که فردا صبح باخیال راحت برم. بیشتر دوست دارم ورودی های جدید دانشگاه رو ببینم, داتشجوهایی که حدودا یازده سال اختلاف سنی داریم و پر از شور و امید هستن.

صبح قبل از رفتن همسر عسل بیدار شد و اومد بیرون از اتاق بازیگوشی کنه. وقتی فهمید بابا قصد بیرون رفتن داره هیجانش بیشتر شد و نقشه کشید که همراهش بره و تو اولین اقدامش رفت بغل همسر و دیگه بیرون نمیومد. با هزار بهونه گرفتمش و سرگرمش کردم تا همسر از خونه رفت اما باز هم حواسش جمع بود و با شنیدن صدای در, همه ی آرزوهاش نقش بر آب شد و گریه رو سر داد. یکم سرگرمش کردم و میوه خوردیم تا آماده ی ادامه ی خواب شد و بالاخره خوابید.

مطلب زیر رو یه جا خوندم و برام جالب بود. احتمالا برای پدر و مادرهای کم تجربه مثل خودم مفید هست.

  ادامه مطلب ...

خداحافظ تابستان گرم

دوست های خوبم ممنونم از احوالپرسی هاتون. خدارو شکر حالم خوبه. به لطف زحمتهای مامان پر از مهرم از پنجشنبه خیلی احساس بهتری داشتم و ورم هم کمتر شده بود. مامان و خواهرم برگشتن. از یکشنبه هم خیلی بهتر شدم و خودم مصرف کپسولهامو قطع کردم. با رفتن مامان و خواهرم خیلی نگران بهانه گیری عسل بودم اما خوشبختانه خیلی اخلاقش خوب شده و برعکس قبلا چند روزه که سرگرم بازی یا وسیله ای میشه یا روی زمین غلت میزنه و بازی می کنه و منم خیلی راحتم و با خیال آسوده مشغول کارام میشم. برنامه داشتم که این هفته یه تمیز کاری اساسی تو خونه بکنم بخصوص که ترم جدید توی دانشگاه تدریس برداشتم و میخواستم ذهنم از کار خونه آزاد بشه. یکم تنبلی کردم تا دیروز صبح که صاحبخونه زنگ زد که عصر بیان خونه برای تمدید قرارداد. منم افتادم به جون خونه و موقع اومدنشون خونه حسابی برق افتاده بود. جالب بود که عسل هم تا میتونست کمکم کرد. وقتی دستمال می کشیدم اونم دستمال برمی داشت و دقبقا مثل من همون منطقه رو دستمال می کشید. تی می کشیدم اونم میومد تکرار می کرد. آخر هم که مشغول جارو شدم با تمام قدرتش جارو برقی رو برام هل میداد به همون سمتی که می رفتم. با دیدن این کارهاش ذوق مرگ شدم.

چند روز پیش دوربین عکاسی از دستش افتاد و دیگه درستکار نمی کرد. منم کلی صحنه ی ناب رو از دست دادم. امشب با نامیدی تنطیماتشو دستکاری می کردم که درست شد و کلی دلم شاد شد. فکر می کردم دیگه درست نمیشه بخصوص که از بعد از ضربه ای که بهش خورد یه صدای عجیبی میده.

چند وقته که با همسر سر رفتار و تربیت عسل اختلاف داریم. بنظر من از یک بچه ی یکساله انتظار داره خیلی بفهمه و به حرفش گوش بده. وقتی ازش می خوام که بیشتر مراعاتش کنه و حوصله به خرج بده میگه ملایمت زیاد باعث میشه لوس و خودخواه بشه!! هنوز نتونستیم به توافق برسیم.

  • * تابستون چقدر سریع گذشت امشب آخرین شب این فصل دوست داشتنیه که از پلرسال برام رنگ و بوی تازه ای گرفته. صبح فردا که بیدار می شیم بوی پاییز مشاممونو پر میکنه و باید به نخستین روز مهر سلام کنیم.