کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

آشپزیِِ کوچولو

بالاخره اون کاری که براش روز شماری میکردم انجام دادم و با سلام و صلوات دیروز برای عسل فرنی درست کردم و بهش دادم. الهی فداش بشم نمیدونید چقدر ذوق میکرد و با اشتها میخورد. حالا من که بزور وقت میکردم برای خودم ناهار درست کنم با اشتیاق خودم براش برنج آرد کردم و با عشق غذای کوچولوشو براش درست کردم. فعلا باید چند روز همین غذارو بدم بعد بهش بادام و ... هم اضافه کنم. دوست دارم زودتر بتونم براش سوپ و آبمیوه درست کنم و تنوع غذاییش بیشتر بشه. دیگه بغل کردنش خیلی بهم فشار میاره و درد کمر و دستهام باعث میشه خیلی زود خسته بشم. تو آغوشی هم میذارم اما اونجا دیگه کل فشارش روی کمرم هست و چندان کارساز نیست. حالا خوبه که فندقمون زیاد هم وزنی نداره. خدا خیرش بده همسر رو که با وجود خستگی کارش تو خونه هم هر چی بتونه کمک میکنه. اما مثلا همین دیروز یه مهمونی کوچیک داشتیم که آخر شب دیگه توانم داشت میرفت زیر صفر!

تازگی علاقه خاصی به بعضی کارها پیدا کردم. مثل حمام رفتن اونم از نوع طوووولانی! قبلا تو فرصتی که دخترم خواب بود یواشکی و با عجله میرفتم و همیشه تو حموم حس دزدها رو داشتم که سریع بیام بیرون! حالا دوست دارم بذارم وقتی همسرم هست و خیالم از عسل راحته برم تو حموم و با آرامش و کمال آسودگی از آب گرم و بوی صابون و شامپو و .. لذت ببرم و تا وقتی که آب گرم باشه میمونم (آبگرمکن خونه ما مخزنی هست و بعد از یه مدت آب گرمش تموم میشه!). حالا یکی از معیارهام برای خونه جدید وان حمام هست که مد نظرم گذاشتم. یکی دیگه دراز کشیدن جلو تلویزیون هست. نمیدونم چرا قبلا برام تعریف نشده بود درحالیکه دراز کیشدم تیوی تماشا کنم و نهایت آزادیم لم دادن روی مبل بود. حالا فقط دوست دارم بالشمو مستقیم بذارم جلو تیوی و فیلم مورد علاقه مو ببینم و اگه خوابم هم ببره که بهتر. البته با وجود عسل معمولا به این مرحله نمیرسه دیگه. مورد بعدی غذا خوردنه. که اونم برام خیلی لذت بخش شده و باید تمام چاشنی ها و ادویه جات مخصوص هر غذایی رو حتما کنارش بذارم و بدون عجله و با آرامش غذامو بخورم. الان که اینارو نوشتم میتونم حدس بزنم که علت این گرایشاتم میتونه این باشه که تو این مدت معمولا کارهامو با عجله و فقط جهت رفع تکلیف انجام میدادم و حالا مثل این هست که اون شیرینی و لذت نهفته در انجامشونو گم کردم و میخوام دوباره حسشون کنم. ولی یادم نمیاد قبلا هم که مشغله حالا رو نداشتم اینقدر برام ارزش داشتن این کارا!

هنوز خونه مورد پسندمونو پیدا نکردیم و هر جارو می بینیم یک ایرادی داره که به دلمون نمی شینه. با توجه به تغییرات توی بازار مسکن دیگه شدیییدتر دنبالشیم. 

پی نوشت: امشب هر دومون خیلی خسته بودیم و منتظر بودیم خانم کوچولو بخوابه. همین که خابید و منم یذره خوابم برد زد زیر گریه و تا آرومش کردم دیگه بی خواب شدم. یدفعه دلم هوای اینجارو کرد. دلم تنگ شده بود برای نوشتن

دلم بارانیست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.