کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

کاشانه عشق ما

شهره هستم سال 90 با همسر عزیزم زندگیمونو شروع کردیم و این روزها منتظر کوچولومون هستیم که تو راهه. همین بهانه نوشتن خاطراتم شده-------------- دختر نازنینمون مرداد 92 بدنیا اومد و کاشانه مون سه نفره شد اما عشقش چند برابر

برنامه ریزی

من تا بحال هر موفقیتی که داشتم پشتش یه برنامه ریزی حساب شده بوده. و واقعا بعد از اینکه به اون هدفی که میخواستم میرسیدم ارزش کارم و معجزه برنامه داشتنو دیدم. خداییش این تلاشها و نتایجشون خیلی بهم می چسبه. اما یه مشکلی که دارم و تازگیا هم حادتر شده اینه که برای برنامه ریزی کردن تنبلی میکنم. مثلا توی حدود یکماهی که برگشتم سر کار خیلی با کمبود وقت مواجه میشم بخصوص که بیشتر کارهامو تو خونه انجام میدم و همه میمونه برای شبی که قراره فرداش تحویل بدم. در مجموع آدم خونسردی هستم و هیچوقت بابت اینجور مسائل دچار استرس نمیشم اما خیلی بهم فشار میاد بدخوابی های بچه داری از یکطرف و تا صبح هم چشم گذاشتن روی کار و تمرکز حواس از یه طرف دیگه. هر بار هم خودمو سرزنش میکردم که این دفعه دیگه آخرین بار هست و از این به بعد با برنامه دقیق پیش میرم اما...

با این وجود نا امید نشدم و اصلا یکی از دلایلی که قبول کردم به این زودی برگردم سر کار همین بود که زندگیم از روال نیفته و مدیریت زمان کنم. فکر میکردم اگه بعد از شش ماه بخوام برگردم خیلی برام سخت باشه و تا اون موقع به تو خونه موندن عادت کنم و علاوه بر خطرات کاری که برام داشت خودم هم ممکن بود سرد بشم و حداقل تا چند سال آینده به کار کردن فکر نکنم. هر چند که با روحیه م جور در نیاد. من از تو خونه موندن و فقط خونه داری کردن حس بدی میگیرم. یه جور احساس بیهودگی و تلف شدن پیدا میکنم. از طرفی هم کار تمام وقت رو برای خانم ها مخصوصا متاهلین خیلی سنگین میدونم و با سابقه ای که از دوران مجردی دارم بعد از ازدواج دورشو خط کشیدم به همین 10-12 ساعت در هفته اکتفا کردم. همین راضیم میکنه بخصوص اینکه به کارم خیلی علاقه دارم. تو بارداری در باره این مسئله خیلی فکر کردم و با همسر مشورت کردم. اون همه اختیارو به خودم داد و حالا هم واقعا همکاری میکنه و برنامه کارشو طوری تغییر داد که تو تایم هایی که من نیستم خونه باشه. و از این نظر خیلی هم خوب شد. چون وقتی از سر کار برمیگردم میبینم که حسابی درگیر بچه داری و خونه داری هست و کاملا درکم میکنه. معمولا وقت نمیکنه چیزی درست کنه و یه غذای حاضری می خوره. من هم که قبلش کاملا درگیرم و با اینکه چند بار تصمیم گرفتم براش از قبل غذا آماده کنم اما هنوز وقت بهم اجازه نداده

بعد از سه ماه بچه داری بلخره تونستم به برنامه هام نظم بدم و تا حدی به همه کارهام برسم. البته هنوز جا داره. روی ساعت خواب عسل خیلی کار کردیم گاهی وقتها 12 میخوابه اما همیشگی نیست و ممکنه بعضی شبها هم 1 - 2 یا 3 بشه!

من مجبور شدم خودمو باهاش تطبیق بدم اما بعد از نماز دیگه نمی خوابم و کارهامو انجام میدم حتی وقت میکنم به خونه هم رسیدگی کنم. عسل معمولا دیر بیدار میشه البته 1 الی 2 بار برای شیر خوردن بیدار میشه اما دوباره میخوابه و من بعد از اینکه کارام تموم شد یا اینکه خسته شدم 1-2 ساعت میخوابم. این بستگی داره  به اینکه شب قبل چقدر بیدار بودم و در آخر هم عسل بیدارم میکنه. دیگه اون موقع (ساعت بین 1 تا 2 بعد از ظهر) دخترم خوابشو کامل کرده و حسابی سرحاله و روز دونفره مون شروع میشه. بعدش دیگه بیشتر مشغول بچه داری هستم و این میون یه ناهار هول هولی درست میکنم و حدود ساعت 4 یا 5! میخورم و بعد هم همسر میاد و روز سه نفره مون شروع میشه.

چند وقته که سه نفره هامون پر شده از سر زدن به مشاور املاکی و دنبال یه خونه اطراف خودمون هستیم برای خرید که با امید به خدا از اجاره نشینی راحت بشیم. بهمین خاطر تا شب وقتمون پر هست. جالبه که تو این جستجوها باز هم 90% اوقات عسل خوابه و وقتی میرسیم خونه بیدار میشه. التبه بیدار هم که میشه آرومه و اصلا اذیتمون نمیکنه. فقط به دور و اطرافش دقت میکنه. کاش یکم بزرگتر بود و این چیزا رو می فهمید و اونم اظهار نظر میکرد. مثلا در مورد اتاقش نظر بده و خواسته هاشو بگه البته خودم بهش یاداوری میکنم که داریم دنبال یه خونه خوب میگردیم که دختر عزیزمون توش بزرگ بشه و از همه لحاظ توش احساس رفاه و آسایش داشته باشه.

به نظرم دختر خوشخوابیه. نمیدونم بچه ها توی این سن چقدر به خواب احتیاج دارن. مواقع شیر خوردن هم که معمولا یه چرت 10 دقیقه ای میزنه. به سر و صدا اصلا حساس نیست و بیدار نمیشه. این خصوصیتش خیلی به همسر رفته. اونم خوشخوابه و چیزی نمیتونه مزاحم خوابش بشه. بماند که توی این مدت خواب اون هم خیلی کم شده. من حداقل توی روز کمبود خوابمو جبران میکنم اما اون دیگه فرصت نمیکنه.

تازگیا خواب شب عسل طولانی تر شده و معمولا 5-6 ساعت کامل میخوابه و برای شیر خوردن هم بیدار نمیشه. خیلی برام بهتر شده. واقعا بیدار شدن و شیر دادن وسط شب سخته. هر چند شیرینی خودشو داره. خیلی عاشقانه هست تو سکوت و تاریکی دل شب فقط خودم و دخترم بیداریم و قطره قطره از وجودم سیرابش میکنم. اونم با اشتیاق تمام خودشو سیر میکنه

موقع شیر دادن خیلی به این مسئله فکر میکنم که عجب طرحی خدا ریخته و عجیب خلقتیه, از یه طرف یه موجود ضعیف و ناتوان که قادر به انجام هیچ کاری نیست و از یه طرف هم کسی که بهترین خوراک برای سوخت و ساز بچه رو داره و این دقیقا همون چیزی هست که بچه برای رشدش بهش احتیاج داره. این وسط یه حس عجیب و یه پیوند محکم بین این دو نفر قرار میده که با وجودیکه اون کودک حتی زبان هم نداره که نیازش رو مطرح کنه اما این پیون عاطفی نمی ذاره حتی لحظه ای گرسنگی رو تحمل کنه و به بیانی یه داد و ستدی انجام میشه که برای دو طرف لذت بخش و مفیده. فتبارک الله ..

خدایا سپاسگذارم که به من هم مقام مادر شدن عطا کردی



نظرات 2 + ارسال نظر
آیسن سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:05 ق.ظ

خیلی خوبه که همزمان می تونی چند تا کار رو مدیریت کنی
مطمئن باش که دخترت به وجود مادری مثل تو افتخار میکته

مرسی که اینقدر روحیه میدی عزیزم
امیدوارم موفق بشم

سایه یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام موفق باشی کجا کار میکنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد