-
خداحافظ تابستان گرم
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 00:14
دوست های خوبم ممنونم از احوالپرسی هاتون. خدارو شکر حالم خوبه. به لطف زحمتهای مامان پر از مهرم از پنجشنبه خیلی احساس بهتری داشتم و ورم هم کمتر شده بود. مامان و خواهرم برگشتن. از یکشنبه هم خیلی بهتر شدم و خودم مصرف کپسولهامو قطع کردم. با رفتن مامان و خواهرم خیلی نگران بهانه گیری عسل بودم اما خوشبختانه خیلی اخلاقش خوب...
-
صورت خنده دار
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 23:36
یک هفته از برگشتنمون گذشت و همه ی تلاشمو کردم که دخترم حالش خوب بشه و خداروشکر سرماخوردگیش برطرف شد و اشتها و برنامه خوابش هم به روال سابق برگشت. تازه داشت خیالم بابتش راحت میشد و یکم متوجه وزن گرفتنش شدم جمعه شب طبق معمول هرشب خونه و آشپزخونه بهم ریخته بود و منتظر شدم عسل بخابه یکم مرتب کردم و آشپزخونه رو شستم و...
-
بازگشت به خانه
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 17:31
بعد از یک هفته امروز با عسل از پیش مامانم اینا اومدیم خونه. طبق معمول اونجا همه ش بیرون و خرید و تفریح بود فقط چند روزش عسل بشدت تب کرد و دکتر گفت سرماخوردگیه. برای اولین بار می خواستم بهش دارو بدم که بسختی میخوره و برای هر دومون شکنجه هست منتظرم از آثار بهبودیش مطمعن بشم و قطعشون کنم چند روز دنبال بلیط برگشت بودیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 15:54
نمیدونم چرا کارهای خونه ی ما تموم نمیشه! دو نفر و نصفی هستیم و رفت و امدمون هم حداقله. کارم خیلی سبک شده و بیشتر وقتم خونه هستم و مشغول کارهای خونه اما تموم نمیشه و باز یه گوشه ی خونه نامرتبه اونجارو تمیز میکنم یه جای دیگه بهم میریزه و .. این دور ادامه دارد. همونطور که حدس می زنید بیشارین سهمو تو این وضعیت جوجه فسقلی...
-
چه کسی جواب حقوق از دست رفته ی این بچه ها را میدهد؟
دوشنبه 6 مردادماه سال 1393 13:58
دختر من یکسالشه و هنوز وابستگی زیادی به شیر خوردن داره و در آغوش گرفتن. دختر من یکسالشه و تو خواب خیلی به سر و صدا حساسه و باید سکوت برقرار کنیم و نور محیط هم کم کنیم. دختر من یکسالشه و دغدغه ی بزرگمون تغذیه ی روزانه ش هست که از تمام گروه مواد غذایی براش تهیه می کنم و به هر روش ممکنی متوسل می شیم که کاملا یا بخش زیادی...
-
رمضان 93
جمعه 3 مردادماه سال 1393 03:22
با اینکه امسال روزه نگرفتم اما دلم میسوزه که این ماه پربرکت داره به انتهاش می رسه. تازه سحری درست کردم و قصد خواب کردم اما معمولا تا اذان صبح خوابم نمیبره, یا وبگردی می کنم یا با دوستان شب زنده دار چت می کنیم چند شب هم توفیق دعا و قران داشتم. از اونطرف حدود ساعت 1 تا 2 ظهر بیدار میشم که معمولا عسل بیدارم می کنه...
-
خدای مهربان همیشه همراه من است
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1393 02:04
امروز عصر همسر برای کاری یه سفر دو روزه رفت و افطارشو هم تو راه خورد. من و عسل این دو روز تنها هستیم. یه حس عجیبی دارم اولین باره تو چنین موقعیتی هستم. قبلا گاهی اینجوری تنها میشدم اما مثلا براش کار پیش میومد و نصفه شب میرفت و صبح خونه بود. اما به این که فکر میکنم دو روز همه ی مسوولیت زندگی رو دوشمه یکم نگران میشم....
-
خوش اومدی تابستون
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 12:14
چقدر بهار امسال سریع گذشت!! روز آخر خرداد که بود اصلا باورم نمیشد اینقدر سریع یک چهارم از سال 93 گذشته و داریم پا میزاریم تو تابستونش. ماهی که گذشت پر بود از تغییرات و کارهای جدید عسل. حالا دیگه خودش براحتی و بدون کمک می ایسته و تلاش میکنه که راه بره اما فقط یک قدم تا حالا موفق شده. دست زدن رو خیلی دوست داره و دلش می...
-
تجربه ای ت ل خ
سهشنبه 13 خردادماه سال 1393 12:16
دیروز عصر بهمراه یکی از دوستان و پسرش، عسل رو بردم پارک. طبق معمول ما تماشاچی بودیم و پسر دوستم از وسایل پارک استفاده می کرد اما همین که همراهمون بود خیلی برای عسل خوب بود و کلا با بچه ها رابطه ی خوبی داره و با تمام کارهاشون می خنده. موقع برگشتن وقت اذان بود و پیشنهاد دادم که با هم بریم مسجد محله. چند وقته که خیلی دلم...
-
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 18:03
سلام عید همگی مبارک باشه و امیدوارم روز تعصیل خوبی داشته باشین حدود یکماه هست که همسر خیلی کارش زیاد شده و روزانه تقریبا 13 ساعت سرِِ کاره و طیبعتا خونه که میومد باید استراحت میکرد و برای روز بعد آماده میشد. این وسط حتی روزهای جمعه و تعطیلی هم نداشت. از طرفی خودش خسته شده بود و از این طرف هم من تنها و بدون کمک بودم و...
-
خونه دار شدیم
شنبه 13 اردیبهشتماه سال 1393 00:53
خدارو شکر همه چی خیلی راحت تر از اونی که فکر میکردیم طی شد و صاحبخونه باهامون کنار اومد. قراره مبلغ رو تو 4 نوبت تا نیمه ی خرداد پرداخت کنیم و بعد از تسویه کلید رو تحویل میگیریم. چهارشنبه که قرار داشتیم خیلی نگران بودیم که شرایطمونو قبول نکنه و بهمون سخت بگیره چون تلفنی تاکید کرده بود که پول نقد می خواد. موقع قولنامه...
-
باز هم دست خدا رو می بینم
چهارشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1393 03:55
دل تو دلم نیست. از هیجان و اتفاقهایی که فردا در انتظارمونه خواب به چشمام نمیاد. دیروز برامون روز پر ماجرایی بود البته همه ش اتفاقهای خوش. صبح عسل رو بردم مرکز بهداشت برای مراقبت نه ماهگیش. خیلی وسوسه شدم که خودم با ماشین ببرمش اما چون همسر همیشه تاکید میکنه که ماشین نبرم و با وجود بازیگوشی های عسل با آژانس رفتیم....
-
اردی بهشتیم
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 11:12
عاشق حال و هوای بهاری ام. تولد زمین و شکوفا شدنش و قشنگترین ماه بهار یعنی اردیبهشت دوست دارم اردیبهشت کشششش بیاد و تموم نشه بخصوص که بعدش خرداده و برامون یادآور استرس شبهای امتحانه از وقتی دوران مدرسه رو پشت سر گذاشتم دیگه خبری از نگرانی های خردادی نیست و خیلی بهتر از اردیبهشتم لذت می برم اصلا بعضی وقتها خردادو هم وصل...
-
خدایا شکر
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 17:07
با دیدن قدمهای لرزون عسل و چشمهای نگرانش درحالیکه وزنشو بسمت تکیه گاهش میبره و آسه آسه یه فاصله یکمتری رو طی میکنه، تو آسمونها پرواز میکنم همه چی آرومه و شهر در امن وامان. خداروشکر امسال کارم سبکتر شده و وقت بیشتری دارم. داریم برای یه سفر تو اردیبهشت برنامه ریزی میکنیم ولی هنوز مقصد نامعلومه هوا اینجا گرم شده و چند...
-
نوروز نامه
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 14:18
سلام امیدوارم تعطیلات به همه خوش گذشته باشه و پر از انرژی به استقبال کار و تلاش رفته باشید. جای همگی خالی مسافرت ما خیلی خوش گذشت. حدود یک هفته با ماشین شخصی و در جمع خونواده و فامیل حسابی لذت بردیم. سمت شمالِ خوزستان بودیم و کلی تفریحگاههای خوب با هوای دلنشین و نسبتا خلوت بود. ما معمولا تعطیلات عید بوشهر، قشم یا بندر...
-
سال نو مبارک
شنبه 2 فروردینماه سال 1393 03:03
عید همه مبارک تا روز دوشنبه مشغول خونه تکونی بودیم و انصافا ۸۰٪ کارهارو همسر انجام داد. با وجود بچه توی این سن خیلی سخت بود رسیدگی به کارهای خونه. سه شنبه عصر مهمونامون اومدن و از چهارشنبه در گردش بودیم. تحویل سال همه در کنارهم بودیم و از فردا هم به اتفاق هم میریم مسافرت. از طرفی شوق سفر دارم از طرفی هم نگران بهم...
-
تولدت مبارک عزیزم
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 12:50
پنجشنبه گذشته تولد همسر بود و بعد از روزها اندیشیدن هدیه تولدشو از نت چند روز قبل سفارش دادم و به حسابم چهارشنبه و نهایتا پنجشنبه میرسید. چهارشنبه خبری نشد، صبح پنجشنبه قبل از رفتنم به همسر تبریک گفتم و گفتم منتظر خبر خوبی باشه. جالبه که همسر هیچوقت تاریخ تولدش تو ذهنش نمیمونه. در واقع روز تولدش این روزه اما تاریخ...
-
هفت ماه گذشت
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 20:59
هفت ماه از لحظه ای که برای اولین بار دیدمت و به چشمانت خیره شدم می گذرد. چشمانی که تماشایشان آرزویم بود از زمانی که بعد از نه ماه برای اولین بار با پوستم لمست کردم و در آغوشت کشیدم. صدایت را شنیدم صدایی که شنیدنش آرزویم شده بود. امروز ناباورانه هفتمین ماهگرد زمینی شدنت را در قلبم جشن گرفتم. تو هفت ماهه شدی و هر روز...
-
اسفند که میرسه..
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 12:49
شیطنت های عسل بیشتر شده و وقتی بیداره اصلا نمیتونم به کارام برسم. ناچار از خوابم میزنم و مواقعی که اون خوابه مشغول میشم. هر جور در نظر میگیرم وقتی برای خونه تکونی ندارم. خونه زیاد کارد نداره فقط کمد و کابینت و کشو ها یه نظم اولیه میخواد که فقط کار خودمه. از بعد از اومدن عسل اصلا وقت نکردم اساسی به این کارا برسم. خدارو...
-
یک روز تلخ و شیرین
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 17:24
دیروز قرار بود بریم یه مسافرت کوچولوی یک روزه و تقریبا 2-3 روز آخر هفته رو روزشماری میکردم که جمعه از راه برسه. شب قبلش به لطف بیدار شدنهای عسل نتونستیم خوب بخوابیم. تازگی شبها که بیدار میشه فقظ باید بغلش کنم و شیر بخوره تا بخوابه. چندبار تا صبح بیدار شد و می خوابوندمش. همین شد که صبح ساعت 10! بیدار شدیم. نکته جالبش...
-
یاد ایامی که ...
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 08:45
بعد از یک هفته تحمل و متوسل شدن به انواع داروها (سنتی و شیمیایی) و البته 2تا آمپول حالم از دیروز تا حالا خیلی بهتره و هزار بار خدارو شکر میکنم واقعا که آدم تا درد نکشه قدر عافیت و سلامتیشو نمیدونه همسر هم نتونست تنهام بذاره و حالا اون مبتلا شده اما به شدت من نیست البته اون خیلی بیشتر از من قرص و دارو میخوره و تا ویروس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 07:38
3 هفته پیش به اتفاق همسر مرخصی هامونو کنار هم گذاشتیم و یه سفر رفتیم که حسابی خوش گذشت و کلی خرید کردیم. عسل جونم هم عالی بود و بهش حسابی خوش گذشت. همه چیز براش تازگی داشت یکم برنامه خوابش بهم ریخت اما سریع برگشت به وضع سابق. تو این سفر مرتب سفر بهمن ماه پارسال برام تداعی میشد که تو سه ماهه اول بارداری بودم و هنوز...
-
آشپزیِِ کوچولو
پنجشنبه 19 دیماه سال 1392 13:21
بالاخره اون کاری که براش روز شماری میکردم انجام دادم و با سلام و صلوات دیروز برای عسل فرنی درست کردم و بهش دادم. الهی فداش بشم نمیدونید چقدر ذوق میکرد و با اشتها میخورد. حالا من که بزور وقت میکردم برای خودم ناهار درست کنم با اشتیاق خودم براش برنج آرد کردم و با عشق غذای کوچولوشو براش درست کردم. فعلا باید چند روز همین...
-
دلم بارانیست
شنبه 7 دیماه سال 1392 10:18
-
عسل در 5 ماهگی
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1392 22:58
عکس عسل تو ادامه مطلب
-
چند سوال
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 18:59
مشکل بزرگی که تازگی پیدا کردم و مطمئنا همه تازه مامانها باهاش دست و پنجه نرم کردن ریزش مو هست. خودم انتظارشو داشتم که بعد از زایمانم این اتفاق بیفته، (بخصوص که تو دوران بارداری موهام عجیب تقویت شدن) اما نه تا این حد! همه لباسهایی که عوض میکنم، تخت و بالش، برس، سرامیک ها، حتی لباسهای دخترم همه سرنخی از حضور من روشون جا...
-
ممنونم همسر خووووووبم
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 09:49
تو این پست میخوام بصورت ویژه از همسرم تشکر کنم بخاطر همه خوبی هاش: × بخاطر اینکه وقتی خسته از کار میاد خونه عسل رو نگه میداره و سرگرمش میکنه که من یکم استراحت کنم × خیلی وقتها من فرصت نمی کنم شام درست کنم و خودش زحمتشو میکشه × صبح موقع رفتنش از خونه با دقت تمام کاراشو میکنه که ما بیدار نشیم، با وجودی که تازگیا خوابم...
-
من بودم آیا؟؟؟
دوشنبه 11 آذرماه سال 1392 11:42
بلطف خدا و کم و بیش طبق برنامه عمل کردن و یکم کنار گذاشتن وبگردی ها رو غلتک افتادم. چند روز بخاطر کار همسر با دخترم خونه مامان بودیم و اونجا هم حسابی بهمون خوش گذشت بخصوص به عسل که حسابی سرش شلوغ بود و بجز مواقع شیر خوردن نوبت به من نمیرسید که باهاش باشم. از وقتی که برگشتیم خونه خیلی بیشتر باهاش وقت میگذرونم و از...
-
دوباره اشتباه..
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 08:40
با وجود همکاری های همسر و دخترم متاسفانه نتونستم تو این مدت طبق برنامه پیش برم و هیچ چیز و هیچ کسی رو جز خودم مقصر نمیدونم. باز هم همون شب بیداری ها و فشرده کاری ها... تا جایی که همسرم هم بهم پیشنهاد داد که مدیریت کنم و نذارم اینقدر کارها فشرده بشه و 2-3 روز که من درگیر بودم همه کارهای عسل و بخشی از کارهای خونه رو...
-
برنامه ریزی
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 11:17
من تا بحال هر موفقیتی که داشتم پشتش یه برنامه ریزی حساب شده بوده. و واقعا بعد از اینکه به اون هدفی که میخواستم میرسیدم ارزش کارم و معجزه برنامه داشتنو دیدم. خداییش این تلاشها و نتایجشون خیلی بهم می چسبه. اما یه مشکلی که دارم و تازگیا هم حادتر شده اینه که برای برنامه ریزی کردن تنبلی میکنم. مثلا توی حدود یکماهی که...